جوی است خموش، آسیاب افسرده
-
اندازه متن
+
جوی است خموش، آسیاب افسرده
هر بیش و کمی در آن بهم برخورده
یک زن پس زانوش به غم سر برده
دانی چه شده است؟ آسیابان مرده
جوی است خموش، آسیاب افسرده
هر بیش و کمی در آن بهم برخورده
یک زن پس زانوش به غم سر برده
دانی چه شده است؟ آسیابان مرده
گفتم: ستمت؟ گفت: شکیبایی دار گفتم: به شکیب؟ گفت: یارایی دار.
گفتم: بهم این هر دو…
در این شب سنگین که نه کس میداند شبگیر که خواند به دل من ماند
در…

