جوی است خموش، آسیاب افسرده
-
اندازه متن
+
جوی است خموش، آسیاب افسرده
هر بیش و کمی در آن بهم برخورده
یک زن پس زانوش به غم سر برده
دانی چه شده است؟ آسیابان مرده
جوی است خموش، آسیاب افسرده
هر بیش و کمی در آن بهم برخورده
یک زن پس زانوش به غم سر برده
دانی چه شده است؟ آسیابان مرده
دزدیده به هر کسی دردی آمیخت پوشیده به هر سری خیالی انگیخت
کرد این همه تا…
گفت: بنگر ولی به چشم گوشت از من بشنو ولی به گوش هوشت
گفتم شود چشم…