در گیسوی وی راهم افتاد به شب
-
اندازه متن
+
در گیسوی وی راهم افتاد به شب
وز سیل سرشک پا نهادم به تعب
گر جان نبرم در این میان، عیب مگیر،
جان دادن اندر این میان نیست عجب
در گیسوی وی راهم افتاد به شب
وز سیل سرشک پا نهادم به تعب
گر جان نبرم در این میان، عیب مگیر،
جان دادن اندر این میان نیست عجب
میمیرم صد بار پس مرگ تنم میگرید باز هم تنم در کفنم
زان رو که دگر…
گفتم ز چه در فکر فرویند همه بر یاد کدام گفتگویند همه
جامیم نهادند به پیش…