دل گنج تو برد و آن نهادم با تو
-
اندازه متن
+
دل گنج تو برد و آن نهادم با تو
خود حرف شدم، زبان گشادم با تو
بی تو همه خون دل به لب می بردم
اینک بنگر چه اوفتادم با تو
دل گنج تو برد و آن نهادم با تو
خود حرف شدم، زبان گشادم با تو
بی تو همه خون دل به لب می بردم
اینک بنگر چه اوفتادم با تو
میخواست گره گشاید از زلف دراز با کار فروبسته ی من کرد آغاز،
گفتم که از…
گفتم چه شود گرم در آغوش کنی؟ گفت این سخنانم ز چه در گوش کنی؟
گفتم…