شمع از سر سوز اشک حسرت میریخت
-
اندازه متن
+
شمع از سر سوز اشک حسرت میریخت
پروانه از او خونش به رغبت میریخت.
در دایره هرکه که داشت نوبت و آنجا
در ساغر هر که می ، به نوبت میریخت.
شمع از سر سوز اشک حسرت میریخت
پروانه از او خونش به رغبت میریخت.
در دایره هرکه که داشت نوبت و آنجا
در ساغر هر که می ، به نوبت میریخت.
گر از رخ خورشید بپردازی رنگ بر عرش برین بقدر بنهی اورنگ
راهی نبری به جای…
گفتم زمن ای مهوش چون سیر شدی گشتی زمن آنقدر که دلگیر شدی؟
گفت از تونه…

