شمع از سر سوز اشک حسرت میریخت
-
اندازه متن
+
شمع از سر سوز اشک حسرت میریخت
پروانه از او خونش به رغبت میریخت.
در دایره هرکه که داشت نوبت و آنجا
در ساغر هر که می ، به نوبت میریخت.
شمع از سر سوز اشک حسرت میریخت
پروانه از او خونش به رغبت میریخت.
در دایره هرکه که داشت نوبت و آنجا
در ساغر هر که می ، به نوبت میریخت.
گفت از منت ار هوای یاری باشد بر صبر اگر دل بگماری، باشد
گفتم: چو به…
آنی که شکست، خود ندانم که چه بود؟ و آنی که نشست، خود ندانم که چه بود

