چون سوختم، اشک شد به دامن آویخت
-
اندازه متن
+
چون سوختم، اشک شد به دامن آویخت
چون ساختم، آب گشت و از پیش گریخت
از سوختن و ساختن خود باری
من رشته به هم بستم و او باز گسیخت
چون سوختم، اشک شد به دامن آویخت
چون ساختم، آب گشت و از پیش گریخت
از سوختن و ساختن خود باری
من رشته به هم بستم و او باز گسیخت
گفتا چه کنم ز شکوهی جانسوزت گفتم چه کنم زناوک دلدوزت
دیروز برد نیمی از جان…
چون مست درآید همهاش دلداریست بی مهر شود وقت که در هشیاریست
مستش همه خواهم که…