چون مست درآید همهاش دلداریست
-
اندازه متن
+
چون مست درآید همهاش دلداریست
بی مهر شود وقت که در هشیاریست
مستش همه خواهم که نگوید خامی
با سوختگانش سر افسون کاریست
چون مست درآید همهاش دلداریست
بی مهر شود وقت که در هشیاریست
مستش همه خواهم که نگوید خامی
با سوختگانش سر افسون کاریست
عمری به سرآمدم به هنگامهی زیست بشناختم آنرا که ندانستم چیست
اکنون لب از شیر نشسته…
پای آبله مردیام بر در به نیاز ببریده بیابان به در، از راه دراز
در زمره…

