چون مست درآید همهاش دلداریست
-
اندازه متن
+
چون مست درآید همهاش دلداریست
بی مهر شود وقت که در هشیاریست
مستش همه خواهم که نگوید خامی
با سوختگانش سر افسون کاریست
چون مست درآید همهاش دلداریست
بی مهر شود وقت که در هشیاریست
مستش همه خواهم که نگوید خامی
با سوختگانش سر افسون کاریست
آمد سحر و نوای موذن برخاست افزود به هر فزوده وز کاسته کاست
یکسوی چراغ و…
آبادی از آتش است گویند و عذاب و آبادم از این دو خواهد آن درخوشاب
با…