گفتم نگهی ، گفت هوا روشن نیست
-
اندازه متن
+
گفتم نگهی ، گفت هوا روشن نیست
گفتم قدمی ، گفت زمین گلشن نیست
گفتم دردا که فرصت از دست بشد
دوری زد و گفت : این دگر با من نیست
گفتم نگهی ، گفت هوا روشن نیست
گفتم قدمی ، گفت زمین گلشن نیست
گفتم دردا که فرصت از دست بشد
دوری زد و گفت : این دگر با من نیست
در حیرتم از روی و سر و موی نگار باروی چو صبح و موی همچون شب تار.
گویند پس از ما گل و می خواهد بود آن روز ولی چه وقت کی خواهد بود