گفتم که نماندم هوسی ، باشد گفت
-
اندازه متن
+
گفتم که نماندم هوسی ، باشد گفت
گفتم خفه ام هر نفس ، باشد گفت
گفتم که در این سفر بیابان غمت
خالی ست زهر دادرسی ، باشد گفت
گفتم که نماندم هوسی ، باشد گفت
گفتم خفه ام هر نفس ، باشد گفت
گفتم که در این سفر بیابان غمت
خالی ست زهر دادرسی ، باشد گفت
بر مردم دانی ز چه ره میجوشی تا ننگردت به خال لب میکوشی
خون دل مردم…
من معنیام و هر که به من باخته است با خوب و بد من همه در ساخته است.
…

