هر دم به نگاهش دل من باخته است

هر دم به نگاهش دل من باخته است
هر دم بر خلق سوی من تاخته است.

خواهم که بدو رسانم این قصه ، زمان
بین من و او فاصله انداخته است.

گفتم به چه قامتی که آراسته است

گفتم به چه قامتی که آراسته است.
گفتا چه قیامتی که برخاسته است.

گفتم چه مراد است از این کارش؟گفت
دل سوختگان را سوی خود خواسته است.

گفتم چه قبا بر تنت آراسته است.

گفتم چه قبا بر تنت آراسته است.
گفتا دلت از من چه مگر خواسته است.

گفتم چه مراد است از این کارش؟ گفت
دل سوختگان را سوی خود خواسته است.

گفتم چه قبا بر تنت آراسته است

گفتم چه قبا بر تنت آراسته است.
گفتا دلت از من چه مگر خواسته است.

گفتم تو خود این دانی . گفتا آری
زاندیشه بود که سهوها خواسته است.

چوپان که عصای دست بگذاشته است

چوپان که عصای دست بگذاشته است.
دانی که چرا عربده برداشته است؟

بیچاره اگر زبانش می بود چوما
می گفت دلش با چه غم انباشته است.

می‌تابد ماه و خیمه خاموش شده است

می‌تابد ماه و خیمه خاموش شده است
اندر تک رود آب از جوش شده است

تنها منم آنکه گوش من چشم من است
تنها وی آنکه چشم او گوش شده است.

دل دید چو در ناوک چشم تو چه‌هاست

دل دید چو در ناوک چشم تو چه‌هاست
جا برد به گیسوی تو کانجاش پناست

چندان که بدو گفتم بشنود از من
بیچاره ندانست که آن دام بلاست

محمود علی(ع) عابد و معبود علی است

محمود علی(ع) عابد و معبود علی است
وز جمله ی آفریده مقصود علی است

گفتی که علی که بود؟ فاشت گویم
بودی به میان نبود، ور بود علی است

خندید و مهم داد مرا چای به دست

خندید و مهم داد مرا چای به دست
یعنی که : نه مستی آورد چای که هست.

غافل که زسر پنجه ی بلورش مرا
هر چیز فرا رسد چو می دارد مست.

نیما گوید: به گاو مانم چه درست

نیما گوید: به گاو مانم چه درست،
میلم نه برآن گیا که در پیشم رست.

نزدیک نهاده ، رانده ام تا به کجا
اندر طعمی که به از آن خواهم جست