شاعران معاصر
جعلی:
چه کسی ﮔﻔﺘﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻼﺳﺖ؟
من مزه مزهاش کردم…
زمان عین الکل است …
ثانیه ثانیه میسوزاند و میرود در عمق وجودت
مست مست که شدی
چشمهایت را باز میکنی و میبینی
عمرت گذشته
و تو ماندی و خماری از دست رفتن یک عمر…
جعلی:
دریا لب ساحل را، هر ثانیه مىبوسد
این سنت او عشقست، عشقى که نمیپوسد
اما دل آدمها، اندازهی دریا نیست
عشقى که به هم دارند آنقدر شکوفا نیست
ما عاشق اگر بودیم، بىواژه نمىماندیم
دیوانگىِ هم را بیهوده نمىخواندیم
اى کاش براى ما، دریا شدن آسان بود
در سینهی ما هر روز امواج خروشان بود
اى کاش که آدمها دلتنگ نمىمردند
دلواپسىِ هم را از یاد نمیبردند
من قطرهی بارانم، کافیست تو دریا شى
ساحل پر تنهاییست، عشقست اگر باشى
جعلی:
اگر کسی را دوست داریم، این هنر اوست نه هنر ما… چقدر زیباست کسی را دوست بداریم…. نه برای نیاز…. نه از روی اجبار… و نه از روی تنهایی….. فقط برای اینکه ارزشش را دارد….
جعلی:
اگر مستضعفی دیدی
ولی از نان امروزت
به او چیزی نبخشیدی.
به انسان بودنت شک کن…!
اگر چادر به سر داری
ولی از زیر آن چادر
به یک دیوانه خندیدی
به انسان بودنت شک کن…!
اگر قاری قرآنی
ولی در درکِ آیاتش
دچارِ شک و تردیدی
به انسان بودنت شک کن…!
اگر گفتی خدا ترسی
ولی از ترس اموالت
تمام شب نخوابیدی
به انسان بودنت شک کن…!
اگر هر ساله در حجّی
ولی از حال همنوعت
سوالی هم نپرسیدی
به انسان بودنت شک کن…!
اگر مرگِ کسی دیدی
ولی قدرِ سَری سوزن
ز جای خود نجنبیدی
به انسان بودنت شک کن…!
جعلی:
دلت را بتکان…
اشتباهاتت وقتی افـتاد روی زمین…
بگذار همانجا بماند…
فقط از لابه لای اشتباه هایت،
یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن … و بزن به دیوار دلت
اشتباه کردن اشتباه نیست ؛
در اشتباه ماندن است
جعلی:
گر تن بدهی؛ دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهی؛ تن ندهی باز خراب است
این بار نه جام است و نه نوشابه… سراب است
دریا بشوی چون به دلت شور عبور است
نوشیدن یک جرعه ز جام تو عذاب است
باران بشوی چون که تنت بر همه جاریست
کی تشنه شود سیر… فقط نام تو آب است
اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند
چون دغدغه مردم این شهر حجاب است
تن را بدهی.. دل ندهی فرق ندارد…
یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
اصلا سخن از تجربه و علم و توان نیست
شایسته کسی است که با حکم و خطاب است
در دولت منصور که یک سکه حساب است
تنها سند ساخت یک صومعه خواب است
اینجا کسی از مرگ بشر ترس ندارد
ترس از شب قبرست و سوال است و جواب است
ای کاش که دلقک شده بودم و نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است
جعلی:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچهی خانهی ما سیب نداشت…
جعلی:
در حیرتم از خلقت آب ، اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.
اگر با آتش تماس بگیرد ، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود ، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود ، رنگین کمان ایجاد میشود
ولی اگر تنها بماند
رفته رفته گنداب میگردد
دل ما نیز بسان آب است
وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است
و در تنهایی مرده و گرفته است…
“باهم” بودنهایمان را قدر بدانیم…
جعلی:
پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
من که بیدار شدم,این همه فریاد نزن!
توی ذهن تو نماز است فقط! میدانم
پدرم! چشم! فقط داد نزن!میخوانم!
من از امروز,مسلمانِ مسلمان,باشد!
کار هر روز وشبم خواندن قران,باشد!
هر چه گفتی تو قبول است,فقط راضی باش
پدرم! جان علی از پسرت راضی باش
کاش بنشینی و یک لحظه فقط گوش کنی!
کاش یک لحظه به حرف پسرت گوش کنی!
حَجَر از حافظه ها پاک شده…می فهمی؟
پسرت صاحب ادراک شده ,می فهمی؟
به خدا حق,همه ی آنچه تو می گویی نیست!
پدرم!حضرت حق آنکه تو می جویی نیست!
پدرم! ما همه در ظاهر دین بند شدیم
همگی منحرف از دین خداوند شدیم
غربت عقل نمایان شده امروز پدر!
نام عباس علی نان شده امروز پدر!
دین نگفته ست ز خون شهدا وام بگیر!
کربلا رسم کن از گریه کنان شام بگیر!
شش دهه هر شب و هر روز سرش را کندند
در خفا آآه! به ریش همه مان می خندند!
بردن نام علی رمز مسلمانی نیست
دین به اینقدر عزاداری طولانی نیست
علی از قوت جهان لقمه ی نانی برداشت
قدم خیر که برداشت نهانی برداشت
جانفدا؟ شیعه؟ محب؟ دوست؟ کدامی ای دوست؟
تو خودت حکم کن! اینجا چه کسی پیرو اوست؟؟
مال مردم خوری و گردن کج پیش خدا؟؟
در سرا با پری و توی حرم با مولا؟؟
شیخ هامان به شکم بارگی عادت کردند
روسا نیز به خونخوارگی عادت کردند!
مومن واقعی آنست که الگو باشد
آن زبان در خور ذکر است که حقگو باشد
هرکه پیشانی او زخم شده مومن نیست
پیر وادی شدن ای دوست! به سال و سن نیست!
دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست!
به خدای تو قسم پیرو دین خودبین نیست!
دین کجا گفته که همسایه ی خود را ول کن؟
دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟؟
دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟
دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟؟
دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است!؟
دین نگفته ست ببر آبروی مومن را
دین نوشته است بخر آبروی مومن را
به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم
ناخدا جان!همه در غیر خدا غرق شدیم
دل خوشی مان همه این است:مسلمان هستیم
فخر داریم که:ما پیرو قرآن هستیم
ما مسلمان دروغیم!… مسلمان فریب
همه ی دغدغه مان این شده: گندم؟ یاسیب؟…
هر که از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گرده ی این مذهب خورد!
آب راکد بشود, قطع و یقین می گندد!
غرب یکدست به دینداری مان می خندد!
در نمازت “خم ابروی نگار” آوردی!
با عبادات چنین, گند به بار آوردی!
هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست
اصلا انگار نه انگار خدا آن بالاست!
چه نمازی ست که یک ذره خدایی نشده؟؟
این نمازی ست زمینی و هوایی نشده!
پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را!
اینهمه کش نده این مد ” و لا الضااااااالین” را!
کاش از عشق بمیریم ولی فکر کنیم
کاش یک لحظه به رفتار علی فکر کنیم
چشم را وا بکن ای دوست! جوانمرد علی ست!
چاه می داد گواهی: پدر درد علی ست…
سعی میکرد حقوق همه یکسان باشد
سعی میکرد که هر لحظه مسلمان باشد
ای عقیل! از چه نگاه تو به این اموال است؟
دست بردار! علی بر سر بیت المال است!
او نمی خواست که دین بی در و پیکر باشد
دست باید بکشد گرچه برادر باشد!
روزها سوخت درآن داغی نخلستانها
مرد کار است علی… گوش کنید انسانها!
او دلیری ست که بیش از همه انسان بوده
او امیری ست که بابای یتیمان بوده
آه! دل را به طریق غلط انداختمش!
سالها شیعه ی او بودم و نشناختمش
کاش در دین گوارای خود اندیشه کنیم
کاش در مشرب آقای خود اندیشه کنیم…
فکر کن در سخن بی خلل پیغمبر
“ساعتی فکر ز صد سال عبادت بهتر…”