با کدام باران باز خواهی گشت؟
-
اندازه متن
+
بیدار شدم
حفرهای در کنارم دراز کشیده بود
به آشپزخانه رفتم
حفرهای داشت چای دم میکرد
حفرهای با مهربانی
مرا صبح به خیر میگفت
تو نرفتهای
تو تکهتکه شدهای
و هر تکهات
حفرهای تاریک و کوچک است
حفرهها روی هم جمع میشوند
مثل سنگریزههایی که کوه را میسازند
امروز گودالی در خانه دارم
که از کوههای شهر بلندتر است
نیستی
و نبودنت آنقدر عمیق شده
که انگار آفتاب بخارت کرده باشد
از پنجره خیابان را نگاه میکنم
با کدام باران
با کدام باران باز خواهی گشت؟
پوریا پلیکان