تکه خاک فشرده – وقتی نشسته بودیم
-
اندازه متن
+
وقتی نشسته بودیم
راه میرفتیم
وقتی راه میرفتیم
پرواز میکردیم
همه چیز
کنار تو جریان داشت
حتا رودخانههای خشکیده میخروشیدند
حتا جنازهی گربهای
که کنار خیابان خوابیده بود
داشت میدَوید
اتومبیلهای ایستاده
آنقدر تُند میرفتند
که مدام صدای تصادف میآمد
همه چیز جریان داشت
بعد
خداحافظی کردیم
کلید را در قفلِ خانهات چرخاندی
باز نشد
برعکس چرخاندی
و من
تا خانهام عقبعقب راه رفتم
حالا
خیابان
رودخانهی خشکیدهایست
که هرچه میرود، ایستاده است
من
آن تکه خاکِ فشردهام
که پشت پنجره ایستاده است
و هرچه آب مینوشم
رودخانههای تنم
خشکتر میشوند
پوریا پلیکان