دستهای کوچک تو مثل برف
-
اندازه متن
+
دستهای کوچک تو مثل برف
لای انگشتهایم ذوب میشوند.
چشمهایت را نبند
وقتی تو را میبوسم.
چشمهایت دو دریچه به ماهیست
که از لای شاخهها میوزد.
سفیدیِ چشمهای تو زمستان است
صدای له شدنِ برفها در زیرِ پا
سرودیست
که با دندانِ عابران هماهنگ شده.
عابران میدوند وُ
از سفیدیِ چشمهای تو فرار میکنند.
از دستهایت که مثل برف
وَ اندامت
که مثلِ شاخههای درختان شکنندهاند.
انگار سیبری با اعمال شاقهاش
عشق تو باشد.
مثل شومینهای
که در حسرت همآغوشیات میسوزد
خودم را میبلعم آرام آرام
چشمهایت را نبند
وقتی تو را میبوسم
بگذار از چشمهایت
از دستهای خودت بپرسم:
«آیا آزادی
جز بوسیدنِ تو لای برفهاست؟»
پوریا پلیکان