آکادمی شعر پلیکان

همچون جنازه‌ی ببری در حالِ تجزیه

- اندازه متن +

همچون جنازه‌ی ببری در حالِ تجزیه
کنارت دراز کشیده‌ام
و ضربِ انگشتانت را
بر سینه‌ام می‌شمارم

در خانه برف می‌بارد
و این پوستِ پر از کبودی
لباس شبِ تازه‌ی توست

در خانه برف می‌بارد
و صدای بوقی ممتد
ارتباطم را با تو قطع کرده است

برف تا زانوها رسیده
و چای داغی که برایم می‌ریزی
سرد است
و قندی که در دهان می‌گذارم
تلخ است
و این پتوی دو نفره
میلی عمیق به تکه‌تکه شدن دارد

برف تا دهانمان رسیده
و هربار صدایم می‌زنی
صدایت چون کشتی شکست‌خورده‌ای
به برف می‌نشیند

برف تا دهانمان رسیده
و هربار صدایت می‌زنم
صدایم چون بهمنی عظیم
بر سرم آوار می‌شود

بر سرم آوار می‌شوم
همچون بهمنی عظیم

ما پنجره‌ها را بسته بودیم
تا سرمای خیابان به خانه نفوذ نکند
اما خانه از درون یخ می‌زد

همچون جنازه‌ی ببری در حالِ تجزیه
کنارت دراز کشیده ام
و تو خوب می‌دانی
زمان بر جنازه‌ی ببری که در زمستان مُرده است
به سادگی نمی‌گذرد

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×