هیزمهای خشک – برفها
-
اندازه متن
+
هیزمهای خشک
مرا به تماشا نشستهاند
هنوز فکر میکنند جنگلاند
و جایِ خالیِ شاخههایِ بریده
بر تنشان درد میکند
از تَرَکهای دیوار
شب به خانه نشت میکند
روی مبل مینشیند
تخمه میشکند
و پوست من
ذرهذره در اتاق میریزد
برفها با صدای پیانو میرقصند
به من بگو
با این تکه گوشتِ منجمد
در سینهام چه کنم؟
دراز کشیدهام روی فرش
برف
آرامآرام بر تنم مینشیند
تنها دو دست
بیرون مانده از مرگ
تنها دو دست باقی مانده در زندگی
هیزمهای خشک
مرا به تماشا نشستهاند
من که سالهاست
جایِ خالیِ شاخههایم درد میکند
پوریا پلیکان