گیجم میان هزاران زنی که تویی
پشت در ایستادهای
زنگ را فشار میدهی
و انگار تمام صداهای جهان
از رطوبتِ گریهات زنگ زدهاند
گیجم میان هزاران زنی که تویی
و هر صدایی به جمجمهام وارد میشود
گلولهایست که از دهان تو پرتاب شده
گیجم میان هزاران زنی که تویی
و قلبم آنقدر جوش آورده
که رنگِ سرخش از پوستم عبور میکند
که مدام میپاشد به در و دیوار
گیجم میان هزاران زنی که تویی
و دستهایم در هم گره خوردهاند
که دستگیرهی در را پیدا نمیکنم
که تو از بیرون به درون بریزی
و این گِلِ خشکیده دوباره زنده شود
و دستهایم در هم گره خوردهاند
که خاطرهی دستهایت را پیدا نمیکنم
که دستهایم میان این همه دست محاصره شدهاند
و خاطرهی دستهایت دانهی کوچک آویشن است
در گونیِ بزرگِ فلفل سرخ
تلفن را برمیدارم
صدای تو در آشپزخانه دم کشیده است
صدای تو در حمام بخار میشود
صدای تو در اتاق خواب به خواب میرود
پشت در نیستی
و زنگِ در هنوز فشرده میشود
اسبهای سفید زنهای مهربانی هستند
اسبهای سفید زنهای مهربانی هستند که میتوانند بدون لباس کنار دریا بدوند. اسبهای سیاه مَردهایی که میتوانند شیهه بکشند مشت…
پوریا پلیکان