در سنبلش آویختم از روی نیاز (22)
-
اندازه متن
+
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز
ساقیا ساغر شراب بیار یک دو جام شراب ناب بیار
داروی درد عشق یعنی کاوست…
ساقیا برخیز و دَردِه جام را خاک بر سر کن غمِ ایّام را
ساغرِ مِی…