در سنبلش آویختم از روی نیاز (22)
-
اندازه متن
+
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
…
صورت خوبت نگارا خوش به آیین بستهاند گوییا نقش لبت از جان شیرین بستهاند
از…

