آکادمی پلیکان

شنیدم که روزی هرمز پدر خسرو (به) یکی خوید‌زار جو بگذشت (16)

- اندازه متن +

حکایت 16 : شنیدم که روزی هرمز پدر خسرو (به) یکی خوید‌زار جو بگذشت خوید را آب داده بودند و آب از کشت‌زار بیرون می آمد و راه میگرفت و ماه فروردین بود. فرمود که آن آب از جو بیرون می آید یک کوزه پر کردند تا بخورد، و گفت جو دانه‌ای مبارکست و خویدش خویدی خجسته، و آب که بر وی گذرد و از وی بیرون آید ماندگی را کم کند و خستگی معده بر دارد. و ایمن بود تا سال دیگر که جو رسد از رنج تشنگی و بیماری.

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×