پیری دیدم به خانهٔ خماری (167)
-
اندازه متن
+
پیری دیدم به خانهٔ خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری
پیری دیدم به خانهٔ خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر
کاین یکدَم…
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر…