گر بر فلکم دست بدی چون یزدان (145)
-
اندازه متن
+
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کهآزاده بهکام دل رسیدی آسان
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کهآزاده بهکام دل رسیدی آسان
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش…
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شَک همه عمر نشست
هان…

