گر شاخِ بقا ز بیخِ بختت رُسْتهست (40)
-
اندازه متن
+
گر شاخِ بقا ز بیخِ بختت رُسْتهست
ور بر تنِ تو، عُمْر، لباسی چُسْت است
در خیمهٔ تن که سایبانیست تو را
هان تکیه مکن که چارمیخش سُسْت است
گر شاخِ بقا ز بیخِ بختت رُسْتهست
ور بر تنِ تو، عُمْر، لباسی چُسْت است
در خیمهٔ تن که سایبانیست تو را
هان تکیه مکن که چارمیخش سُسْت است
این کهنه رباط را که عالم نام است وآرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست…
افلاک که جز غم نفزایند دگر ننهند به جا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند…