آکادمی شعر پلیکان

آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله (2287)

- اندازه متن +

آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله
گفت بیا حریف شو گفتم آمدم هله

جام میی که تابشش جان ببرد ز مشتری
چرخ زند ز بوی او بر سر چرخ سنبله

کوه از او سبک شده مغز از او گران شده
روح سبوکشش شده عقل شکسته بلبله

پاک نی و پلید نی در دو جهان بدید نی
قفل گشا کلید نی کنده هزار سلسله

تازه کند ملول را مایه دهد فضول را
آنک زند ز بی‌رهه راه هزار قافله

پیش رو بدان شده رهزن زاهدان شده
دایه شاهدان شده مایه بانگ و غلغله

هر کی خورد ز نیک و بد مست بمانده تا ابد
هر که نخورد تا رود جانب غصه بی‌گله

غرقه شو اندر آب حق مست شو از شراب حق
نیست شو و خراب حق ای دل تنگ حوصله

هر کی بدان گمان برد از کف مرگ جان برد
آنک نگویم آن برد اینت عظیم منزله

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×