آنچنانک ناگهان شیری رسید (101-3)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۴/۲۱
-
اندازه متن
+
بخش ۱۰۱ – تصورات مرد حازم
آنچنانک ناگهان شیری رسید
مرد را بربود و در بیشه کشید
او چه اندیشد در آن بردن ببین
تو همان اندیش ای استاد دین
میکشد شیر قضا در بیشهها
جان ما مشغول کار و پیشهها
آنچنانک از فقر میترسند خلق
زیر آب شور رفته تا به حلق
گر بترسندی از آن فقرآفرین
گنجهاشان کشف گشتی در زمین
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
میانگین امتیازات ۵ از ۵
چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی (3040)
چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی درون روزن عالم چو روز بخت فتادی
هزار سوسن…
مولانا