آن خواجه که بار او همه قند تر است (128)
-
اندازه متن
+
آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
نی گفت ندانست که آن نیشکر است
آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
نی گفت ندانست که آن نیشکر است
جانیست غذای او غم و اندیشه جانی دگر است همچو شیر بیشه
اندیشه چو تیشه است…
این عرصه که عرض آن ندارد طولی بگذار عمارتش بهر مجهولی
پولیست جهان که قیمتش نیست…