آکادمی شعر پلیکان

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن (1884)

- اندازه متن +

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن

سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان
ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن

ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری
من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن

هم پردهٔ من می‌در هم خون دلم می‌خور
آخر نه توی با من شاباش زهی ای من

از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود
جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن

از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان
رونق نبود زر را تا باشد در معدن

با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی
در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×