آکادمی شعر پلیکان

از آتش ناپیدا دارم دل بریانی (2574)

- اندازه متن +

از آتش ناپیدا دارم دل بریانی
فریاد مسلمانان از دست مسلمانی

شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم
شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی

زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی
وز آتش و دود ما برخاسته ایوانی

با این همه سلطانی آن خصم مسلمانی
بربود به قهر از من در راه حرمدانی

بگشاد حرمدانم بربود دل و جانم
آن کس که به پیش او جانی به یکی نانی

من دوش ز بوی او رفتم سر کوی او
ناگاه پدید آمد باغی و گلستانی

آن جا دل و دلداری هم عالم اسراری
هم واقف و بیداری هم شهره و پنهانی

در خدمت خاک او عیشی و تماشایی
در آتش عشق او هر چشمه حیوانی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×