از جان بگریزم ار ز جان بگریزی (1668)
-
اندازه متن
+
از جان بگریزم ار ز جان بگریزی
از دل بگریزم ار از آن بگریزی
تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز
تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی
از جان بگریزم ار ز جان بگریزی
از دل بگریزم ار از آن بگریزی
تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز
تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی
یک چند به تقلید گزیدم خود را نادیده همی نام شنیدم خود را
در خود بودم…
ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش
پری و دیو…