آکادمی شعر پلیکان

از قصه حال ما نپرسی (2751)

- اندازه متن +

از قصه حال ما نپرسی
وز کشتن عاشقان نترسی

ای گوهر عشق از چه بحری
وی آتش عشق از چه درسی

آنجا که توی کی راه یابد
زان جانب چرخ و عرش و کرسی

ای دل تو دلی نه دیگ آهن
از آتش عشق چند تفسی

جان و دل و نفس هر سه سوزید
تا کی گویم ظلمت نفسی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×