آکادمی شعر پلیکان

الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی (2558)

- اندازه متن +

الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی
تو خود از خانه آخر ز حال بنده می دانی

به حق اشک گرم من به حق روی زرد من
به پیوندی که با تستم ورای طور انسانی

اگر عالم بود خندان مرا بی‌تو بود زندان
بس است آخر بکن رحمی بر این محروم زندانی

اگر با جمله خویشانم چو تو دوری پریشانم
مبادا ای خدا کس را بدین غایت پریشانی

بر آن پای گریزانت چه بربندم که نگریزی
به جان بی‌وفا مانی چو یار ما گریزانی

ور از نه چرخ برتازی بسوزی هفت دریا را
بدرم چرخ و دریا را به عشق و صبر و پیشانی

وگر چو آفتابی هم روی بر طارم چارم
چو سایه در رکاب تو همی‌آیم به پنهانی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×