آکادمی شعر پلیکان

اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد (903)

- اندازه متن +

اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد

هزار عاشق داری به جان و دل نگرانت
که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد

ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئیمان
که آنچ رشک شهان شد گدا امید چه دارد

عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان
عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد

عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید
و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد

ز بس دعا که بکردم دعا شدست وجودم
که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد

سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی
مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد

چگونه باشد صورت به وفق فکر مصور
چگونه مِی‌ شود انگور گر کفش نفشارد

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×