ای داد که هست جمله بیدار از من (1402)
-
اندازه متن
+
ای داد که هست جمله بیدار از من
ای من که هزار آه و فریاد از من
چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت
ناشاد شبی که اصل غم زاد از من
ای داد که هست جمله بیدار از من
ای من که هزار آه و فریاد از من
چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت
ناشاد شبی که اصل غم زاد از من
پنهان به میان ما میگردد سلطانی و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
میبیند و میداند یک…
من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم
دیوانه و…

