آکادمی شعر پلیکان

ای دشمن عقل من وی داروی بی‌هوشی (2602)

- اندازه متن +

ای دشمن عقل من وی داروی بی‌هوشی
من خابیه تو در من چون باده همی‌جوشی

اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو
هم شاهی و سلطانی هم حاجب و چاووشی

خوش خویی و بدخویی دلسوزی و دلجویی
هم یوسف مه رویی هم مانع و روپوشی

بس تازه و بس سبزی بس شاهد و بس نغزی
چون عقل در این مغزی چون حلقه در این گوشی

هم دوری و هم خویشی هم پیشی و هم بیشی
هم مار بداندیشی هم نیشی و هم نوشی

ای رهزن بی‌خویشان ای مخزن درویشان
یا رب چه خوشند ایشان آن دم که در آغوشی

آن روز که هشیارم من عربده‌ها دارم
و آن روز که خمارم چه صبر و چه خاموشی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×