آکادمی پلیکان

ای دیده ز نم زبون نگشتی (2726)

- اندازه متن +

ای دیده ز نم زبون نگشتی
وی دل ز فراق خون نگشتی

وی عقل مگر تو سنگ جانی
چون مایه صد جنون نگشتی

این یک هنرت هزار ارزد
کز عشق به هر فسون نگشتی

لیک از تو شکایت است دل را
کز ناله چو ارغنون نگشتی

ز اندیشه دوست بو نبردی
ز اندیشه خود فزون نگشتی

زان گرم نگشته‌ای ز خورشید
کز خانه تن برون نگشتی

چون گردش آفتاب دیدی
ماننده ذره چون نگشتی

چون آب حیات خضر دیدی
چون صافی و آبگون نگشتی

مرغ زیرک به پای آویخت
شکر است که ذوفنون نگشتی

زان درس جماد علم آموخت
تو مردم یعلمون نگشتی

شمس تبریز جان جان‌ها
ز اول بده ای کنون نگشتی

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×