آکادمی شعر پلیکان

ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر (1114)

- اندازه متن +

ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر
ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر

اسرار آسمان را و احوال این و آن را
از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر

هر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسی
آن را و صد چنان را دانی و چیز دیگر

لعلیست بی‌نهایت در روشنی به غایت
آن لعل بی‌بها را کانی و چیز دیگر

حکمی که راند فرمان روز الست بر جان
آن جمله حکم‌ها را رانی و چیز دیگر

چشمی که دید آن رو گر عشق راند این سو
آن چشم نیست والله زانی و چیز دیگر

آن چشم احول آمد در گام اول آمد
کو گفت اولی را ثانی و چیز دیگر

هر کو بقا نیابد از شمس حق تبریز
او هست در حقایق فانی و چیز دیگر

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×