آکادمی شعر پلیکان

گر نه شکار غم دلدارمی (3169)

- اندازه متن +

گر نه شکار غم دلدارمی
گردن شیر فلک افشارمی

دست مرا بست، وگر نی کنون
من سر تو بهتر ازین خارمی

گر نبدی رشک رخ چون گلش
بلبل هر گلشن و گلزارمی

گر گل او در نگشادی، چرا
خار صفت بر سر دیوارمی؟

نیست یکی کار که او آن نکرد
ورنه چرا کاهل و بی‌کارمی؟

عشق طبیبست که رنجور جوست
ورنه چرا خسته و بیمارمی؟

کشت خلیل از پی او چار مرغ
کاش به قربانیش آن چارمی

تا پی خوردن به شکر خوردنش
طوطی با صد سر و منقارمی

وز جهت قوت دگر طوطیان
چون لب او جمله شکر کارمی

گر نه دلی داد چو دریا مرا
چون دگران تند و جگر خوارمی

در سر من عشق بپیچید سخت
ورنه چرا بی‌دل و دستارمی؟

بر لب من دوش ببوسید یار
ورنه چرا با مزه گفتارمی؟

بر خط من نقطهٔ دولت نهاد
ورنه چه گردنده چو پرگارمی؟

گر نه‌امی پست، که دیدی مرا؟!
ورنه امی مست بهنجارمی

چونک ز مستی کژ و مژ می‌روم
کاش که من بر ره هموارمی

یا مثل لاله رخان خوشش
معتزلی بر سر کهسارمی

بس! که گرین بانگ دهل نیستی
همچو خیالات در اسرارمی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×