باغی که من از بهار او بشکفتم (1171)
-
اندازه متن
+
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
دید در خواب او شبی و خواب کو واقعهٔ بیخواب صوفیراست خو
هاتفی گفتش کای…
لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا تا از لب دلدار شود…

