باغی که من از بهار او بشکفتم (1171)
-
اندازه متن
+
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
لعلیست که او شکر فروشی داند وز عالم غیب باده نوشی داند
نامش گویم و لیک…
هر که بهر تو انتظار کند بخت و اقبال را شکار کند
بهر باران چو کشت…