آکادمی شعر پلیکان

با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم (1710)

- اندازه متن +

با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم
با چشم تو ز باده و خمار فارغیم

خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم
دکان خراب کرده و از کار فارغیم

رختی که داشتیم به یغما ببرد عشق
از سود و از زیان و ز بازار فارغیم

دعوی عشق وانگه ناموس و نام و ننگ
ما ننگ را خریده و از عار فارغیم

غم را چه زهره باشد تا نام ما برد
دستی بزن که از غم و غمخواره فارغیم

ای روترش که کاله گران است چون خرم
بگذر مخر که ما ز خریدار فارغیم

ما را مسلم آمد شادی و خوشدلی
کز باد و بود اندک و بسیار فارغیم

بررفت و برگذشت سر ما ز آسمان
کز ذوق عشق از سر و دستار فارغیم

ما لاف می زنیم و تو انکار می کنی
ز اقرار هر دو عالم و ز انکار فارغیم

مشتی سگان نگر که به هم درفتاده‌اند
ما سگ نزاده‌ایم و ز مردار فارغیم

اسرار تو خدای همی‌داند و بس است
ما از دغا و حیلت و مکار فارغیم

درسی که عشق داد فراموش کی شود
از بحث و از جدال و ز تکرار فارغیم

پنهان تو هر چه کاری پیدا بروید آن
هر تخم را که خواهی می کار فارغیم

آهن ربای جذب رفیقان کشید حرف
ور نی در این طریق ز گفتار فارغیم

با نور روی مفخر تبریز شمس دین
از شمس چرخ گنبد دوار فارغیم

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×