با یار به گلزار شدم رهگذری (1795)
-
اندازه متن
+
با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بیخبری
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بیخبری
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم ای مرد طالب کم طلب بر آب جو…
چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من
…

