آکادمی شعر پلیکان

بر آستانه اسرار آسمان نرسد (910)

- اندازه متن +

بر آستانه اسرار آسمان نرسد
به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد

گمان عارف در معرفت چو سیر کند
هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد

کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب
ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد

هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص
به دانک بسته شود جان او به کان نرسد

علف مده حس خود را در این مکان ز بتان
که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد

که آهوی متأنس بماند از یاران
به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد

به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی
برو محال مجو کت همین همان نرسد

پیاز و سیر به بینی بری و می‌بویی
از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد

خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت
که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×