آکادمی شعر پلیکان

به من نگر که منم مونس تو اندر گور (1145)

- اندازه متن +

به من نگر که منم مونس تو اندر گور
در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور

سلام من شنوی در لحد خبر شودت
که هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور

منم چو عقل و خرد در درون پرده تو
به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور

شب غریب چو آواز آشنا شنوی
رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور

خمار عشق درآرد به گور تو تحفه
شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور

در آن زمان که چراغ خرد بگیرانیم
چه‌های و هوی برآید ز مردگان قبور

ز های و هوی شود خیره خاک گورستان
ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور

کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم
دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور

به هر طرف نگری صورت مرا بینی
اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور

ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن
که چشم بد بود آن روز از جمالم دور

به صورت بشرم‌هان و هان غلط نکنی
که روح سخت لطیفست عشق سخت غیور

چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو
شعاع آینه جان علم زند به ظهور

دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید
مراهقان ره عشق راست روز ظهور

به جای لقمه و پول ار خدای را جستی
نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور

به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی
دهان بسته تو غماز باش همچون نور

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×