بینام و نشان چون دل و جانم کردی (1810)
-
اندازه متن
+
بینام و نشان چون دل و جانم کردی
بیکیف طرب دست زنانم کردی
گفتم به کجا روم که جان را جانیست
بیجا و روان همچو روانم کردی
بینام و نشان چون دل و جانم کردی
بیکیف طرب دست زنانم کردی
گفتم به کجا روم که جان را جانیست
بیجا و روان همچو روانم کردی
آنی تو که در صومعه مستم داری در کعبه نشسته بتپرستم داری
بر نیک و بد…
رو ای غم و اندیشه خطا میگوئی از کان وفا چرا جفا میگوئی
هر کودک را…