آکادمی شعر پلیکان

تماشا مرو نک تماشا توی (3130)

- اندازه متن +

تماشا مرو نک تماشا توی
جهان و نهان و هویدا توی

چه این جا روی و چه آن جا روی
که مقصود از این جا و آن جا توی

به فردا میفکن فراق و وصال
که سرخیل امروز و فردا توی

تو گویی گرفتار هجرم مگر
که واصل توی هجر گیرا توی

ز آدم بزایید حوا و گفت
که آدم تو بودی و حوا توی

ز نخلی بزایید خرما و گفت
که هم دخل و هم نخل خرما توی

تو مجنون و لیلی به بیرون مباش
که رامین توی ویس رعنا توی

تو درمان غم‌ها ز بیرون مجو
که پازهر و درمان غم‌ها توی

اگر مه سیه شد همو صیقلست
تو صیقل کنی خود مه ما توی

وگر مه سیه شد برو تو ملرز
که مه را خطر نیست ترسا توی

ز هر زحمت افزا فزایش مجو
که هم روح و هم راحت افزا توی

چو جمعی تو از جمع‌ها فارغی
که با جمع و بی‌جمع و تنها توی

یکی برگشا پر بافر خویش
که هم صاف و هم قاف و عنقا توی

چو درد سرت نیست سر را مبند
که سرفتنه روز غوغا توی

اگر عالمی منکر ما شود
غمی نیست ما را که ما را توی

مرو زیر و ما را ز بالا مگیر
به پستی بمنشین که بالا توی

من و ما رها کن ز خواری مترس
که با ما توی شاه و بی‌ما توی

بشو رو و سیمای خود درنگر
که آن یوسف خوب سیما توی

غلط یوسفی تو و یعقوب نیز
مترس و بگو هم زلیخا توی

گمان می‌بری و این یقین و گمان
گمان می‌برم من که مانا توی

از این ساحل آب و گل درگذر
به گوهر سفر کن که دریا توی

از این چاه هستی چو یوسف برآ
که بستان و ریحان و صحرا توی

اگر تا قیامت بگویم ز تو
به پایان نیاید سر و پا توی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×