جان بگریزد اگر ز جان بگریزی (1824)
-
اندازه متن
+
جان بگریزد اگر ز جان بگریزی
وز دل بگریزم ار از آن بگریزی
تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز
تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی
جان بگریزد اگر ز جان بگریزی
وز دل بگریزم ار از آن بگریزی
تو تیری و ما همچو کمانیم هنوز
تیری چه عجب گر ز کمان بگریزی
ای آن که بر اسب بقا از دیر فانی میروی دانا و بینای رهی آن سو که دانی…
آدمیی، آدمیی، آدمی بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی
آدمیی را همه در خود بسوز آن…

