جان خراباتی و عمر بهار (1168)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۷/۱۳
-
اندازه متن
+
جان خراباتی و عمر بهار
هین که بشد عمر چنین هوشیار
جان و جهان! جان مرا دست گیر
چشم جهان! حرف مرا گوش دار
صورت دل آمد و پیشم نشست
بستهسر و خسته و بیماروار
دست مرا بر سر خود مینهاد
کای به غم دوست مرا دست یار
درد سرم نیست ز صفرا و تب
از می عشق است سرم پرخمار
این همه شیوهست مرادش توی
ای شکرت کرده دلم را شکار
جان من از ناله چو تنبور شد
حال دلم بشنو از آواز تار
گفتم بیتی نگار از من رنجید (794)
گفتم بیتی نگار از من رنجید یعنی که بوزن بیت ما را سنجید
گفتم که چه…
مولانا 
