آکادمی شعر پلیکان

جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری (2491)

- اندازه متن +

جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری
برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری

آنک نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند
و آنک ندارد آذری ناید از او برادری

فربهیش به دست جو غره مشو به پشم او
آن سر و سبلتش مبین جان وی است لاغری

گر خوشی است این نوا برجه و گرم پیش آ
سر تو چنین چنین مکن مشنو سست و سرسری

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×