خداوندا مده آن یار را غم (1514)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۷/۳
-
اندازه متن
+
خداوندا مده آن یار را غم
مبادا قامت آن سرو را خم
تو می دانی که جان باغ ما اوست
مبادا سرو جان از باغ ما کم
همیشه تازه و سرسبز دارش
بر او افشان کرامتها دمادم
معظم دارش اندر دین و دنیا
به حق حرمت اسمای اعظم
وجودش در بنی آدم غریب است
بدو صد فخر دارد جان آدم
مخلد دار او را همچو جنت
که او جنات جنات است مبهم
ز رنج اندرون و رنج بیرون
معافش دار یا رب و مسلم
جهان شاد است وز او صد شکر دارد
که عیسی شکرها دارد ز مریم
دعاهایی که آن در لب نیاید
که بر اجزای روح است آن مقسم
مجاب و مستجابش کن پی او
که تو داناتری والله اعلم
میانگین امتیازات ۵ از ۵
هذا سیدی، هذا سندی (3202)
هذا سیدی، هذا سندی هذا سکنی، هذا مددی
هذا کنفی، هذا عمدی هذا ازلی، هذا ابدی
…
مولانا