آکادمی شعر پلیکان

خداوندا مده آن یار را غم (1514)

- اندازه متن +

خداوندا مده آن یار را غم
مبادا قامت آن سرو را خم

تو می دانی که جان باغ ما اوست
مبادا سرو جان از باغ ما کم

همیشه تازه و سرسبز دارش
بر او افشان کرامت‌ها دمادم

معظم دارش اندر دین و دنیا
به حق حرمت اسمای اعظم

وجودش در بنی آدم غریب است
بدو صد فخر دارد جان آدم

مخلد دار او را همچو جنت
که او جنات جنات است مبهم

ز رنج اندرون و رنج بیرون
معافش دار یا رب و مسلم

جهان شاد است وز او صد شکر دارد
که عیسی شکرها دارد ز مریم

دعاهایی که آن در لب نیاید
که بر اجزای روح است آن مقسم

مجاب و مستجابش کن پی او
که تو داناتری والله اعلم

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×