آکادمی شعر پلیکان

دریغا کز میان ای یار رفتی (2648)

- اندازه متن +

دریغا کز میان ای یار رفتی
به درد و حسرت بسیار رفتی

بسی زنهار گفتی لابه کردی
چه سود از حکم بی‌زنهار رفتی

به هر سو چاره جستی حیله کردی
ندیده چاره و ناچار رفتی

کنار پرگل و روی چو ماهت
چه شد چون در زمین خوار رفتی

ز حلقه دوستان و همنشینان
میان خاک و مور و مار رفتی

چه شد آن نکته‌ها و آن سخن‌ها
چه شد عقلی که در اسرار رفتی

چه شد دستی که دست ما گرفتی
چه شد پایی که در گلزار رفتی

لطیف و خوب و مردم دار بودی
درون خاک مردم خوار رفتی

چه اندیشه که می‌کردی و ناگاه
به راه دور و ناهموار رفتی

فلک بگریست و مه را رو خراشید
در آن ساعت که زار زار رفتی

دلم خون شد چه پرسم من چه دانم
بگو باری عجب بیدار رفتی

چو رفتی صحبت پاکان گزیدی
و یا محروم و باانکار رفتی

جوابک‌های شیرینت کجا شد
خمش کردی و از گفتار رفتی

زهی داغ و زهی حسرت که ناگه
سفر کردی مسافروار رفتی

کجا رفتی که پیدا نیست گردت
زهی پرخون رهی کاین بار رفتی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×