دلدار چنان مشوش آمد که مپرس (982)
-
اندازه متن
+
دلدار چنان مشوش آمد که مپرس
هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم
این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
دلدار چنان مشوش آمد که مپرس
هجرانش چنان پر آتش آمد که مپرس
گفتم که مکن گفت مکن تا نکنم
این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس
خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او برهد از خر تن در سفر مصدر او
…
ای دل تا ریش و خسته میدارندت دیوانه و پای بسته میدارندت
مانندهٔ دانهای که مغزی…