آکادمی شعر پلیکان

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش (1289)

- اندازه متن +

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش
چو تشنه تو باشد که باشد سقایش

چو بیمار گردد به بازار گردد
دکان تو جوید لب قندخایش

توی باغ و گلشن توی روز روشن
مکن دل چو آهن مران از لقایش

به درد و به زاری به اندوه و خواری
عجب چند داری برون سرایش

مها از سر او چو تو سایه بردی
چه سود و چه راحت ز سایه همایش

چو یک دم نبیند جمال و جلالت
بگیرد ملالی ز جان و ز جایش

جهان از بهارش چو فردوس گردد
چمن بی‌زبانی بگوید ثنایش

جواهر که بخشد کف بحر خویَش
فزایش که بخشد رخ جان فزایش

جهان سایه توست روش از تو دارد
ز نور تو باشد بقا و فنایش

منم مهره تو فتاده ز دستت
از این طاس غربت بیا درربایش

بگیرم ادب را ببندم دو لب را
که تا راز گوید لب دلگشایش

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×