دل داد مرا که دلستان را بزدم (694)
-
اندازه متن
+
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانیکه بر آن زندهام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانیکه بر آن زندهام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
ای شب خوش رو که توی مهتر و سالار حبش ما ز تو شادیم همه وقت تو خوش…
هر چند دلم رضا او میجوید او از سر شمشیر سخن میگوید
خون از سر انگشت…

